امروز خونه جوجو جونمینا واسه افطار دعوتیمو قراره من
و آجی جونم عطی زودتر بریم و
کمک خاله کنیم.آخه خاله جونم دختر نداره و
خوب میدونید من دارم یه جورایی جای دختر
نداشتشو واسش پر میکنم
اتفاقا پارسال هم رفتم واسه کمک و تنها کاری
که ازم برمیومد تست کردن طعم غذاها بود که یه
وقت کتلتا شور نشن و شعله زرد شیرین نشه
و.....
ولی تا قبل ظهر هم که خالم نمیدونست روزه
نیستم همچین قابلیتیم نداشتم و فقط
میگفتم خاله به من بگو باید چیکار کنم
و اون بیچاره هم که فهمیده بود کار کردن تو خون
ما نیست همش بهم میگفت هیچی خاله.کاری
باشه بهت میگم.....
آخر سر هم که تایم نهار شد به خاله جونم گفتم
من روزه نیستمو خالم کلی ناراحت شد که
چرا زودتربهش نگفتم...انگار تا اون موقع داشتم
چه کاری میکردم.....
خلاصه وقتی فهمید که روزه نیستم چند تا کتلت واسم گذاشت تو ظرف و نون و......
منم که داشتم از خجالت میمردم.آخه من مثلا واسه کمک کردن رفته بودم نه واسه.....
خلاصه جاتون خالی مشغول نهار خوردن تو
آشپزخونه بودم که یهو جوجوم اومد تو
(آخه هر وقت من میرم خونشون اونم زود میاد
خونه تا از وجود گرم و مهربونم استفاده کنه...) هیچی داشتم میگفتم...مشغول
خوردن بودم که جوجوم اومد تو و فهمید روزه
نیستم و آبروم پیشش رفت.
البته خالم قضیه رو درست کرد و بهش گفت چون معدم درد میکنه روزه نگرفتم....
هیچی دیگه جوجو جونم اومد و بهم نوشابه داد
که یه وقت کم و کسری احساس نکنم....
بعد از نهارم که کارا دیگه توسط عطی جون و
خاله تقریبا تموم شده بود رفتیم استراحت کردیم
ولی عصری که خالم داشت با الهه جون تلفنی
میحرفید گفت که کارا خیلی خوب پیش رفته و
عطی خیلی کمکش کرده....
منم خیلی ناراحت شدم(آخه خیلی عضو فعالی
بودم)
و با تعجب به خاله نگاه کردم.
خاله هم سریع منظورمو فهمیدو حرفشو این
شکلی عوض کرد:
عطیه خیلی کمکم کرده.....مهدیه هم همین
طور....
منم بهش گفتم خاله من خودم میدونم که کمکت
نکردم.تو رودروایسی نباش عزیزم
اون بیچاره هم فقط میخندید و ازم تشکر میکرد
خلاصه من برای جبران این حرکاتم بعد از افطاری
و شام بلند شدمو تمام ظرفا رو شستم تا
حداقل یه کاری کرده باشمو حداقل واسه فرداش برای خاله کاری باقی نمونه
امسال هم دوباره خاله ازم دعوت کرده که واسه
کمک برم ولی با این تفاوت که امروز روزه ام و
قابلیت تست کردن غذا هارو ندارم
خدا کنه از دستم کاری بر بیاد تا بتونم واسش
انجام بدم.......
این مطلبو ظهر نوشتم ولی برای ارسالش فرصت نداشتم.
آخه جوجو جونم قرار بود ساعت 2 بیاد دنبالمو با
هم بریم خونشون.
ولی دیگه الان از مهمونی اومدیمو منم کلی
خوشحالم.
چون امروز خیلی کمک خاله جونم کردمو از خودم
راضیم
امروز من سیب زمینی هایی که واسه کتلت
بودن و شستم
و بعد دوتایی باخاله پوستاشو کندیمو
خورد کن برامون خوردشون کرد
بعدشم که آجی عطیم اومدو کتلتارو درست کرد
امشب بیشتر کارای تزیینی با من بود.
مثه درست کردن سالاد و پرپر کردن مرغ واسه
سوپ و تزیین برنج زعفرونی و زرشک روی برنجا
عکس سالادارو تو ادامه مطلب میزارم
شاید کارای کمی به نظر بیان ولی از نظر خودم
ودیگران خیلی کار کردم و از این بابت از خودم
راضیم
خاله جون و جوجومم کلی ازم تشکر کردن
و جوجوم
هروقت فرصتش پیش میومد مثه همیشه 4
انگشت دستمو میگرفت(همه ی انگشتام به غیر
از شصت) و روی دستمو میبوسید.این
کارشو خیلی دوست دارم.خودشم خیلی
این کارشو دوست داره.
آخه هر بار که نمیذارم این کارو بکنه کلی ازم
ناراحت میشه
امکان نداره روزی جوجومو ببینمو اون دستمو
نبوسه.تحت هر شرایطی که شده باشه
چندین بار این کارو میکنه.
امروز موقع درست کردن سالاد که باباشم نزدیکم
نشسته بود به بهونه ی برداشتن یه کاهو خم شد و......
خدا جونم خیلی خیلی دوسش دارم...تو رو به
حق اسمش قسمت میدم که هیچ وقت عشق
جاودانمونو از بین نبر و هر لحظه مهر و محبت
شیرینشو تو دلم بیشتر کن و کاری کن که ما با هم خوشبخت بشیم.....
الهی آمین